Thursday 3 November 2011

صدای این سمفونی را می شنوی؟



شمارش ایام هم دشوار شده،حافظه ی ضعیفم می گوید می توانی بگویی نزدیک به یک سال است! عیبی ندارد،سمفونی به پا کردیم،از سبز و سرخ و سفید..

ناله های شبگیرت را می شنوم ای یار سبزم، نفس کشیدن هم دشوار می شود آن گاه که تنها موسیقی دلتنگی نواخته می شود. نه معصومند و نه پاک، نه ماورائی اند و نه آسمانی، تنها سبزند، سبزی که حتی درختان سرو هم به آن ها حسادت می کنند. در شناسنامه اش تاریخی را نگاشته اند که من تنها از آن در کتاب ها خوانده ام، اما با این حال حرف دل من را زمزمه می کردند. آزادی می خواستند و می خواهند، به تنگ آمدند از این همه ظلم همراهشان شدیم و خیابان های شهر را سبز کردیم، آسمان شب را سبز کردیم، دست هایمان سبز شد، زندگیمان سبز شد.. اما آن ها آنقدر سبز بودند که وقتی در کنارمان احساسشان نکردیم، پر هایمان ریخت، شیخ و میر امیدمان بودند. می گذرد این روزگار ای دوست من غم مخور، آهنگی دیگر در حال نواخته شدن است، سمفونی به پا کردیم، از سبز و سرخ و سفید، آهنگی از ایران، آهنگی از اتحاد. اشک هایت را پاک کن، همتی کن، این ایران برای ماست، برای توست، دلت را از همه ی کینه ها پاک کن، سفره ای پهن کن، می خواهیم همه کنار هم بنشینیم، می خواهیم دست هایمان را در هم گره کنیم و آزاد شویم، آزادشان می کنیم و نام «ندا» را بدون ترس در خیابان ها فریاد می کنیم. بر خیز هموطن، برخیز، به اتحاد بیاندیش، آزاد می شویم...  k1 90/08/12

                                                                                                                        «به امید آزادی»

No comments:

Post a Comment