Thursday, 7 July 2011

روزگار غم انگیزیست


به راستی که درد آنها حصار برکه نیست.ما همیشه آرزوی مصدق را داشتیم،مصدق زمان آمد و 140 روزیست که در حصر است و روزه می گیرد!


مادری گفت: «دختر و دامادم را رنجور دیدم، دیدم که رنگ از رخسارشان رخت بسته، در جواب نگرانی های من تنها گفتند که بعضی روز ها روزه می گیریم!» آری آنها روزه می گیرند تا شاید خدا کاری کند تا  مردم ما یادشان بیاید ایرانی بوده اند. یادشان بیاید که هیچ گاه زیر بار زور نمی رفتند. یادشان بیاید که این مجسمه هایی که از میدان های شهر جمع می کنند پدران ایران بوده اند. یادشان بیاید که بعد از مصدق سال ها افسوس خوردند که چرا تنهایش گذاشتد! ای کاش روزه باشند، ترسم از این است که بی معرفتی های بعضی از دوستانشان به گوششان رسیده باشد و غم دلشان را فرا گرفته باشد، ترسم از این است که... . این سال ها می گذرد ما دوباره افسوس می خوریم که چرا این بار از او که می گفت من تا آخر پای ملت ایستاده ام  حمایت نکردیم، چرا تلاش نکردیم ایرانمان را پس بگیریم. فکر می کنم او تازه دارد حرف مصدق را با پوست و جون درک می کند که می گفت:«درد من حصار برکه نیست، درد من زیستن با ماهیانیست که فکر دریا به ذهنشان خطور نکرده است!»

                                                                                                                        به امید آزادی

No comments:

Post a Comment