Monday 12 December 2011

برای سیصدمین روز آزادیت می نویسم میرحسین..



گزارش یک آدم ربایی/ آفتاب کماکان می درخشد و ما 300 روزیست که زیر سایه ابر های سیاه آرام گرفته ایم! «میر حسین» آزاد است..



برای سیصدمین روز آزادیت می نویسم میرحسین!/ زندانی آن خاصِ سرشناسیست که برای حفظ منافعش مهر سکوت بر لبانش زده است! / چه ساده اندیشند آنان که می پندارند چند لکه ابر می تواند آفتاب را به حصر بکشد، چه ساده اندیشند آنان که به زیر سایه ای فرو رفته اند و خود را آزاد می دانند! حصر آفتاب بی معنیست، روح آزادی خواه تو را به حصر کشیده اند و تو در جواب این گستاخی، خود را به خواب زده ای! خوابی که مصنوعیست و از آن بیدار نخواهی شد مگر این که خود اراده کنی. گاهی فکر می کنیم که باید چشم ها را بست و از واقعیات فرار کرد، به مانند آن کسی که در زندان است و بر روی دیوار برای خود تصویری زیبا را رسم می کن و به آن دل می بندد اما به راستی که واقعیت چیز دیگریست!
 میر حسین و شیخ پیر ما هر دو آزادند، آزادی وصف ناپذیر، آن ها به رسم جوانمردی و شرافت در میدان نبرد استوار ایستاده اند برای آرمان هایشان، برای دل هایی که به آن ها بسته شده، آن دو آزادند و حال و روزشان از من و ما بسیار خوش تر است، اما در عجبم آنانی که روزگاری خود را همراهان آنها می نامیدند حال چگونه توانسته اند چنین خفت خواری را به جان بخرند و جوابشان به نقض آشکار انسانیت تنها نگاهی پوچ و زبانی از کار افتاده باشد! مردم عادی و بدنه ی این جنبش کمترین تقصیر را در فریاد این سکوت دهشتناک به عهده دارند اما سوال اینجاست که تا به کی عده می خواهند آزادی و انسانیت را فدای امیال خود کنند، تا کی محافظه کاری؟ حصر گریبان آن مرجع را گرفته که دم از حق و حقیقت و عدالت میزند، اما در لشکر یزیدیان پرچم می چرخاند، سایه ی نکبت بار بی آبرویی بر سر آن آقای خاصی افتاده که حرف های زیبایی می زد، اما حالا که وقت عمل است ترس را برگزیده و در خیال خود می پندارد که آن کنج خانه ی سرد بهتر از زندان هاست، به راستی که بزرگان سبز ما در همین حصر دل هارا به دست گرفتند. آزاد آن زندانیست که اعتصاب غذا می کند و نامه برای دوستانش می فرستد و گرفتار من و تو دانشجو هستیم که حتی به خود زحمت نمی دهیم برای روزی که به ناممان نامگذاری شده حرکتی کنیم.



 آن ها آزادند و ما در حصریم، در حصر ترس، در حصر نیاز های فردی، در حصر عافیت طلبی، در حصر یک جنایتکاری به بزگی یک حکومت! اما می دانم که در اعماق وجودت خودت هم می دانی که آزادی زیباست و دلت برایش پر می کشد،اما به آزادی رسیدن هزینه دارد، آزادی خواهی شجاعت می خواهد ، شجاعتی هم چون کروبی عزیز، آزادی حق طلبی و ایستادگی می خواهد، ایستادگی از جنس میرحسین. نمی خواهم آن ها را برای خود بت کنی، نمی خواهم قبله ای واهی برایت بسازم، اما به راستی مرد تر از آن دو در اطرافت می یابی؟ دوران طلایی امام 300 روز پیش از بین رفت، اسلامیت و جمهوریت این نظام زمانی از بین رفت که شیخ ما شجاعانه آن را برای همه بازگو کرد، پایه ی این نظام زمانی سست شد که آن ها گفتند فراعنه زمانی از خواب غفلت بر می خیزند که دیگر دیر شده است. آن ها می دانستند با این حرف ها آزادی در حیاط زندان را از دست می دهند و به انفرادی رانده می شوند، اما این را هم می دانستند که حرکتی را شروع کرده اند که تنها تاریخ می تواند از عظمت آن سخن به میان بیاورد.
ای ایرانی، ای روحانی، ای فرد سیاسی که شجاعتت را پنهان کردی، دیوار های این زندان آنقدر بلند است که دیگر پنجره ای هم نمی توان برای آن متصور بود، پس به جای در خواب ماندن بیا بیدار شو و آن ها را از انفرادی رها کن، بدان که آزادی آن دو می تواند دیوار های این زندان را برچیند، کمی به خود بیا، کمی به یاران بیاندیش، به فرزندان و نوادگانت بیاندیش که درباره تو چه خواهند گفت. آنها آزادند، تو خود را از بند به رهان..  90/09/21 k1

                                                                                                   «به امید آزادی»

No comments:

Post a Comment