Friday 27 January 2012

اسم رمز: 25 بهمن تا 12 اسفند



خنجری فرو نشسته بر قلب یک ملت و حنجره هایی که انتظار فریاد امانشان را بریده! «25 بهمن تا 11 اسفند» اسم رمزیست برای آغاز دوباره..

باید سر از گریبان بیرون کشید، تنها جرقه ای کافیست تا انبار غصه های این ملت را به آتش بکشد. خنجری بر قلب این ملت فرو نشسته، خنجری که بزرگی دردش به وسعت چشم های نداست و خون سرازیر شده اش به مانند دریایی است که محمد و سهراب را در خود جای داده! خاکستر آرام گاهی شده برای یک ملت، ملتی سیراب شده از بی مهری، ملتی غرق شده در نا مردی، ملتی که نظاره گر بودن اسارت دو پیر سبز آسایش را از آن ها ربوده، و میهمانِ خلوت شبانه اش اشک هائیست که از مظلومیت هاله و هدا سخن می گوید. ناملایمتی ها طنابی بر گرده ی این مردم انداخته، مردمی که به ستوه آمدنش را در حنجره اش محبوس ساخته برای آن روز نزدیکی که این سکوت پوشالی را با نعره هایش از هم بدرد. همه زخم خورده اند و باورش برایشان سخت است که جمعیتی به وسعت یک ملت در حال به دوش کشیدن این سختی هاست، جامعه ای که ساخته شده است از التهاب و اضطراب، آرامش از این دیار رخت بر بسته و خنده جایش را به چشم های دخترکی داده که دست های پدر را برای عروسکی ملتمسانه تفتیش می کند!

در زیر این خاکستر آتشی شعله ور است که می تواند هر قدرتی را از پا بیاندازد ، مشتی به پنجه افتاده که می تواند دیکتاتور را با آن جان ناقابلش نابود سازد. این جماعت آماده است تا ندایی آزادی خواه بلند شود آن ها حنجره شان را به او ارزانی بدارند. اما این بار خبری از فراخوان های بزرگ مردان نیست، فراخوان هایی که بیست و پنج ها را ساخت ، آن هم از نوع بهمنی و خردادی اش! این بار باید خود آغاز گر باشیم، باید خود شروع کنیم ، موقعیتی باور نکردنی در حال نزدیک شدن است وآن هم سالگردیست که هم زمان شده با یک نمایش خنده دارِ حکومتی که نامش را انتخابات گذاشته اند! به راستی فراموش کرده اند که پرونده آخرین انتخابات هنوز در جریان است و با خون های عزیزانمان رنگی دیگر به خود گرفته. آن ها باز بر طبل دروغ خواهند کوبید و گوش فلک را کر خواهند کرد که در این دیار آزادی بر پاست! از حماقتشان استفاده خواهیم کرد و به خیابان ها باز خواهیم گشت، از این فرصت طلایی بهره خواهیم گرفت و به ملاقات زندانیان کوچه اختر خواهیم رفت. 39 زندانی از آن ها یاد کرده اند، چرا که می دانند زندان انفرادی به چه معناست، آن ها دست یاری به سمت و من و تو دراز کرده اند تا فراموش نکنیم حق طلبی هزینه ای دارد. آن ها در ندامتگاه ها به حبس کشیده شده اند و اما لحظه ای پشیمانی در صحبت هایشان خود نمایی نمی کند! آن ها مردانگی را نشانمان داده اند حال از ما خود نمایی می خواهند.
باید 25 بهمن را مغتنم شمرد، باید برای آن آماده شد، باید اسلحه های سبزمان را از غلاف خارج کنیم و دوباره دیوار های شهر را آذین بندی کنیم. تنها ما هستیم که می توانیم دوباره نور امید را به دل مردمان این سرزمین باز گردانیم، آن ها که در بنندند و امید به ما بسته اند، نمی توان شانه خالی کرد، باید دوباره دست به دست یکدیگر دهیم و کمر به سقوط استبداد استوار کنیم. در دل ما آزادی خواهان ترس معنا ندارد، دوباره شروع خواهیم کرد و سبز بودن را باز فریاد خواهیم کرد. همدیگر را به زودی خواهیم دید، در خیابان ها و بر روی بام ها! 25 بهمن تا 12 اسفند، این باشد رمز آزادی من و تو. همراه شوید یاران..    90/11/07 k1

                                                                                              «به امید آزادی»

Saturday 7 January 2012

روی سخنم با شماست ای خواص بی بصیرت!



روی سخنم با شماست ای خواص بی بصیرت! این چه نظامیست که مصلحتش با پایمال شدن خون بی گناهان گره خورده؟!


از اصل نظامی حمایت می کنید که خواص بی بصیرت شده جایگزینی برای نام های هاشمی و خاتمی و خمینی! هر چند می دانم دل به این لقب خوش کرده اید! اما سوالی دارم، آیندگان نام شما را در کنار میر حسین جست و جو خواهند کرد یا در کنار... ؟! شما حتی بر اعتقاد خود نیاستاده اید، مگر نمی گویید از سینه چاکان این نظام هستید، پس چرا  چشم بر به یغما رفتن آن بسته اید؟! من دلدادگی به این نظام ندارم، اما شما چه؟ این بی هدف زیستن شما مگر ممکن است! شما سکوتی را فریاد کرده اید که گوش های آن عناصر خودی و داخلی را هم عقیم کرده! عجبا از شما! چگونه در مقابل پایمال شدن حق انسان ها سکوت کرده اید، چگونه خون های ریخته شده بی گناهان را تنها با اشارتی فراموش کردید! مگر آن میر حسین از یاران امامتان نبود؟ مگر شیخ پیر ما در کنارشما در جبهه انقلابتان نیاستاده بود؟ پس بر پایه کدام اصول مردانگی اسارتشان را هضم کرده اید! آن قلم ها را بر دارید و بنویسید که از وضع موجود ناراضی هستید، آن قفل لب ها را بگشایید و فریاد کنید که نظامتان را یک خاص با بصیرت (!) در روز روشن راهزنی اش را کرده، پاشنه ی کفشتان را بکشید، تا بنبست اختر راهی نیست! مگر نمی گویید برای این نظام جانتان را هم خواهید داد، پس آن دست را از روی دست بر دارید که اگر کاری نکنید من و آن یاران منافق دیگرم بنیانتان را از زمین بر خواهیم کشید! ببینید به چه روزی افتاده اید که حتی من هم که باید از سکوتتان شاد باشم کارد به استخوانم رسیده! 


شما ایستاده اید برای نظامی که تارنمای رئیس تشخیص مصلحتش را برای مصلحت کشور مسدود می کنند! شما برای کسانی پا بر روی مردانگی گذاشته اید که نوه بنیانگذارش را مجالی برای سخنوری در سالگرد وفات پدر بزرگش نیست! حیثیتتان را برای آن نام جمهوری اسلامی به بازی گرفته اید که رئیس جمهورش که زمانی رأی 20 میلیون نفر را به پشت سر داشت ، حال در مجلس فرمایشی حکم اعدامش را صادر می کنند و در خفقان می گذارندش! دختر آن انتخاب کننده ی رهبر فعلی را به باد ناسزا می گیرند و شما تنها سر تکان می دهید! این ها سیاست عمل شماست یا بی غیرتی شما؟!! کمی به خود بی آیید، آن روز را در نظر بیارید که زمانی فرزندان این مرز و بوم کتاب های تاریخشان را باز می کنند و نام شما را خواهند دید، خودتان صفحه را انتخاب کنید، در میان ویران کنندگان ایران می خواهید آرام گیرید یا در کنار آزادگان؟!
ای قلم! تازیانه ات را بر کش که همین اندک برایشان کافیست! اما ای کاش به خود بی آیید..! 90/10/17 k1

                                                                                                                        «به امید آزادی»